زايايي و بي بري در نمير و زندگاني


 

نويسنده: دكتر بهنام اوحدي




 

آشنايي با رشد در ميانه بزرگسالي: زايايي و بي بري در نيمروز زندگاني
 

«كارل گوستاو يونگ» دوره ميانه بزرگسالي (40 تا 65 سالگي) را «نيمروز(ظهر) زندگاني» مي ناميد. تكليف پايان دادن به آغاز بزرگسالي، با مرور سال هاي سپري شده و ارزيابي شيوه زندگي در سال هاي پيش و تصميم گيري درباره آينده انجام مي شود. در رابطه با پيشه، بسياري از آدميان در اين دوره خود را فرسنگ ها از آنچه آرزو داشتند، دورتر احساس مي كنند. آن ها ممكن است از خود بپرسند «آيا سبك زندگي و تعهداتي كه در آغاز بزرگسالي برگيزيده اند، ارزش ادامه دادن را دارد يا نه؟» آن ها ممكن است احساس كنند دلشان مي خواهد باقي مانده عمرشان را به گونه اي ديگرگون و خوشايندتر بگذرانند، اما نمي دانند چگونه، در ميانه بزرگسالي، تغييرات جنسيتي مهمي رخ مي دهد. شمار فراواني از زنان ديگر لازم نمي بينند به پرورش كودكان خود بپردازند و بر آن مي شوند تا نيرويشان را در گستره هايي كه نيازمند جسارت و پيشي جويي است، به كار گيرند. ويژگي هايي كه به گونه سنتي مردانه برشمرده مي شوند. در همين حال، به گونه اي واژگون مردها در ميانه ميانسالي ممكن است حالاتي پيدا كنند كه به آن ها توانايي شناختن نيازهاي وابستگي و بيان هيجان ها (كه به گونه اي ديرينه ويژگي هايي زنانه پنداشته شده است) مي بخشد. اين تعادل و توازن نوين ميان مردانگي و زنانگي ممكن است اين توان ويژه را براي ميانسال به ارمغان آورد تا در روابطش با جنس دگرسو (مقابل) و توازن نوين ميان مردانگي و زنانگي ممکن است اين توان ويژه را براي ميانسال به ارمغان آورد تا در روابطش با جنس دگرسو (مقابل) مؤثرتر از گذشته باشد. «رابرت باتالر» چندين موضوع بنيادين مربوط به ميانه بزرگسالي را بيان كرده است:
يك: پيرشدن به دليل انديشيدن درباره دگرگوني هاي ساختاري و نيز كرداري پيكر ميانسال
دو: انبارگرداني دستاوردهاي گذشته و برگزيدن آماج آينده
سه: ارزيابي دوباره تكليف ها و تعهدها در برابر خانواده، پيشه و پيمان زناشويي
چهار: كنار آمدن و سازگار شدن با بيماري و مرگ پدر و مادر
پنج: انجام اين همه تكليف بدون از دست دادن احساس كاميابي و شادماني.
«اريك اريكسون» سال هاي ميانه بزرگسالي را مرحله اي بر مي شمرد كه در آن «زايايي و بردهي» (مولد بودن) در برابر «بي بري» (بي محصولي) مي ايستد. «اريکسون» «زايايي و بردهي» را فرآيندي معرفي كرد كه آدمي با آن نسل آينده را هدايت مي كند يا جامعه را بهبود مي بخشد. هر چند اين مرحله، فرايند بزرگ كردن فرزندان را در برمي گيرد، اما خواستن و داشتن فرزند لزوماً به معناي زايايي و بردهي نيست. آدم بي فرزند مي تواند با ياري رساندن به ديگران، با آفرينندگي (خلاقيت) و با سهيم شدن در جامعه، زايا و برده (مولد) باشد. پدر و مادر براي تربيت كامياب و پيروز مندانه كودكان بايد درباره هويت خودشان احساس امنيت داشته باشند. آن ها نمي توانند دلمشغول خود باشند و به گونه اي رفتار كنند كه انگار كودكي در خانواده هستند يا آرزو دارند چنين باشند. «نافرجامي و بي بري» (بي محصولي) به معناي ايستايي (توقف) رشد است و «اريكسون» آن را نفرت برانگيز مي دانست. «اريكسون» آدم بزرگسالي كه انگيزه اي براي راهنمايي نسل نوين پيش روي جامعه ندارد يا فرزنداني به بار مي نشاند، بدون آنكه به مراقبت از آن ها بينديشد، «آدمي در پيله خودخواهي و تنهايي» (انزوا) مي ناميد. چنين آدميايي روياروي آفت و گزند و خطرند چون توان سازش با تكليف هاي مربوط به رشد ميانسالي را ندارند. اين آدم ها براي رويارويي با مرحله بعدي چرخه زندگي يعني سنين پيري (كه فشار آن بر توانايي هاي روانشناختي و پيكري فرد بيشتر از مرحله هاي پيشين است) آمادگي ندارند.
«جرج وايلانت» در پژوهشي به اين برآمد (نتيجه) رسيد كه در سال هاي ميانسالي رابطه اي نيرومند بين سلامت پيكري و سلامت رواني وجود دارد. افزون بر اين كساني كه در دوران دانشجويي در دانشگاه بدترين سازگاري روانشناختي را دارا بوده اند، در ميانسالي اندازه بالاتري از بروز بيماري پيكري را نشان مي دهند. در اين پژوهش هيچ عامل و ويژگي يگانه اي از دوران كودكي، مسوول سلامت رواني بزرگسالي شناخته نشد، اما احساس كلي ثبات در خانواده پدري پيش بيني كننده سازگاري بهتري در بزرگسالي بود. روابط نزديك با خواهر و برادرها در دوران دانشجويي، با رفاه پيكري و رواني در ميانسالي همبستگي نشان مي داد. «وايلانت» در پژوهشي ديگر، به اين نتيجه رسيد كه عادت هاي كار در دوران كودكي با عادت هاي كار در بزرگسالي رابطه دارد و سلامت رواني بزرگسالي و روابط بين فردي خوب و خوشايند، با توانايي كار در دوران كودكي ارتباط دارد. دوره ميانه بزرگسالي هنگام يائسگي زن و مرد است كه با كاهش كردار زيست شناختي و فيزيولوژيك شناخته مي شود. براي زنان دوره منوپوز دوره يائسگي شمرده مي شود و ممكن است در سال هاي دهه پنجم و ششم آغاز شود. بيشتر از 50 درصد زن ها يائسگي را تجربه اي ناخوشايند مي دانند، اما شمار فراواني نيز آن را دگرگوني سترگي در زندگي بر نمي شمارند و حتي برخي دچار عوارض جانبي آن نمي شوند. شماري از زنان از آنجا كه ديگر نگراني و هراسي از باردارشدن ندارند، اكنون احساس آسودگي و كامجويي افزون تري پيدا مي كنند. يائسگي تجربه رواني- فيزيولوژيك بنيادين ناگهاني نيست و بيشتر تجربه اي آهسته و پيوسته (تدريجي) در پي آفت اين گونه درون ريزش هورمون هاي زنانه و به ويژه استروژن است كه در فرصتي ديگر مفصل به آن خواهم پرداخت. براي مردان يائسگي مرز هويدا و نماياني ندارد.
هورمون هاي مردانه در سال هاي دهه پنجم و ششم عمر به نسبت ثابت باقي مي ماند. هرچند مردها هم با افت كاركرد زيست شناختي پيكري و رواني رويارو هستند، اماهمين ناهمخواني ايستار هورموني زن و مرد ميانسال، زندگي جنسي، زناشويي و خانوادگي آن ها را در برابر چالش هاي جدي همچون بحران ميانسالي، پيمان شكني زوج و بازپيماني (تجديد فراش) آن ها (به ويژه مرد) آسيب پذير مي كند.
منبع: نشريه راه کمال، شماره 34.